Saturday, August 25, 2007

با يك نويسنده امريكايي

راستش بعد از اينكه اين كتاب را ( كه الان ميخواهم برايتان بگويم) خواندم كمي اعتماد به نفس پيدا كردم چون فهميدم ادمهاي خنگ و كودن همه جاي دنيا هستند.البته يك چيزي كه در اين كتاب ميگويد اين است كه به ادمهاي كودن نبايد گفت كودن چون خيلي از اين لفظ بدشان مي ايد.تست روانشناسي خوبي هم براي خنگ سنجي خودمان است انهم بدون اينكه لو برويم.
اما شوخي كردم زياد ربطي هم به كودن شناسي ندارد.راستش من يك پسر داييteenager دارم كه درس اصلا نمي خواند اما در عوضش تا بخواهيد كتاب مي خواند.چند روز پيش انجا بودم كه كتاب" ناتور دشت" نوشته سلينجر نويسنده امريكايي را تازه خوانده بود.وقتي نمي برد بخصوص كه نصفيش را در اتو بوس خواندم و گاهي هم نمي شد جلوي خنده ام را بگيرم و بعضي ها نگاهي از سر تعجب بهم مينداختند.اتوبوس روانشناسي جالبي دارد.ادمها يا خيلي اخمو هستند يا يكباره پر هيا هو ميشوند. به ويژه خانمها.البته اگر كسي يك اتوبوس سوار هميشگي باشد فقط به رسيدن فكر ميكند و از راه هم هيچ لذتي نمي برد.لذت در اتوبوس اين هم خودمانيم از ان مقولات بورژوانه است كه براي كلاف شهر تهران بيشتر به يك شوخي مي ماند.
بگذريم، شايد اين تعبيير من باشد ولي نويسنده از زبان يك دانش اموز دبيرستاني"هولدن" مدرنيته را به چالش ميكشد نوعي خواهش پست مدرني البته اگر اسمش را ايده اليست نگذاريم.هولدن توي هيچ مدرسه اي بند نمي شود نه از كند ذهني بلكه از باهوشي.مشكل او فقط مدرسه نيست ادمهاي زرنگ وحتي مدرن دورو برش يا حتي سرگرمي هاي مدرنيته براي او جز دلزدگي ندارد.عشق سينما دارد ولي از سينما متنفر است. ازيكطرف كنايه به هاليود ميزند و از يك طرف هم چون وقتي كسي كارش را خيلي خوب انجام ميدهد به نظر او يك جاي كار ميلنگد. نويسنده گاهي چنان ايده هايش را در قهرمانش باز سازي كرده كه شما دقيقا حس ميكنيد هولدن نقش بيان نظر نويسنده را خيلي خوب بازي ميكند.خوب ما در يك جامعه مدرن زندگي نمي كنيم اما در همين وانفساي مدرن بودن يا نبودن جامعه ايراني مي توانيد به يك همذات پندار دردناك ولي مفرح هم برسيد.هولدن تمام فكرش اين است "اردكهاي سنترال پارك زمستونا كه درياچه يخ ميبند كجا ميرند.درست مثل تهران خودمون راننده هاي تاكسي بهترين هم صحبت در مورد حرفايي هستند كه ظاهرا مهم نيستند.يك جا هم از دهنش ميپره."منظورت چيه از فلسفه؟ همون سكس و اينا رو ميگي ديگه؟"
مي دانيد من فكر ميكنم همه جاي دنيا پر است از ادماي كم هوش ادمايي كه به ظاهر موفقند خيلي زرنگند يا با اتيكتند. گاهي همونطور كه قلمبه فلسفه ميبافند زياد جدي نگيريد ميتونند ركيكتر از ركيكهاي مادرزادي حرف بزنند.در همون زمان كه اخلاق، تبصره وايه ميروند ميتوانندكسي را از حيثيت بندازند .گوشت خوك نخورند امااز پوست و گوشت هيچ ادميزاده اي هم نگذرند.دنيا پر از ادماي عوامه دنيا پر ازسرگرميه ادمهايي كه اخلاق در حد اشك ريختن براي يك سريال تلويزيونه.واي چقدر اينا مهربونند.دنيا پر از جورج مايكله كه خودش عضو اصلي بنياد دارندگان اسلحه تو امريكاست ولي فيلم ضد جنگ ميسازه.يا اروپايي احساساتي كه no war راه به راه اين سالها راه ميندازند اما 8 سال سلاح شيميايي به خورد ما ميدانند.
اما يك فرقي كه بين اين دنياي عوام ما و دنياي عوام مغرب زمين هست اينه كه اونجا بر عوام وغير عوام قانون حكومت ميكند وبعد هم اين كه از شگردهاي تاريخ انسان بوده ابنه كه اين ادمهاي نخبه بودند كه اين قانون را نوشتند پس در نهايت اين ايده افلاطون به بار نشسته حكومت فلاسفه. اين عمق قضيه است .اما جاهايي هم هست كه عوام بر عوام حكم ميرانند.اينجا ست كه حاشيه نشيني نخبگان شروع ميشه.
چقدر حرف زدم .با تكه اي از ناتور دشت نوشته سلينجر تمام ميكنم:
"سقوطي كه من ازش حرف مي زنم و گمونم تو دنبالشي،سقوط خاصيه ،يه سقوط وحشتناك.مردي كه سقوط ميكنه حق نداره به قهقرا رسيدنشو حس كنه يا صداشو بشنوه.همين طور به سقوطش ادامه ميده.همه چي اماده س واسه سقوط كسي كه لحظه اي تو عمرش دنبال چيزي مي گرده كه محيطش نمي تونه بهش بده.واسه همينم از جست وجو دس ميكشه.حتا قبل از اين كه بتونه شروع كنه دس ميكشه.متوجه ميشي؟"
و يك چيز ديگري كه اميدوارم خوب شير فهم پسر دايي من شده باشه اين تكه كه:
"تو تنها كسي نيستي كه از رفتار ادما حيرون ووحشت زده س.اما چيزي كه تحصيلات به ادم ميده اينه كه اندازه ي ذهن ادمو نشون ميده تا چه حدي كارايي داره وتا چه حدي نه.ادم ياد ميگيره ذهنشو اندازه بگيره ولباس ذهنشو بدوزه

No comments: