Saturday, August 25, 2007

با اعلام اکادمی علوم سوئد،اورهان پاموک نویسنده ترک جایزه صلح نوبل را گرفت.بلند بلند بهش افرین گفتم ولی یاد خیلی چیزها افتادم یاد اینکه پاموک هم این اواخر خصوصا رو درروی دولت در مورد کشتار ارمنی ها قرار گرفته بود و یاد شیرین عبادی خودمون و برخوردگرم حکومت با برنده نوبلش!
و البته باید افرین به ترکیه و دولت معقولش گفت به همه قدم هایی که دارد برای منافع کشورش و نه زور ازمایی در دنیا بر میدارد.
داستانش طولانیه.
شاید وقتی دیگر...

بتهون

اگه به سمت ميرداماد راه بيفتيد مي تونيد انگيزه هاي متفاوتي داشته باشيد.عموما تفريح عمده دختر پسر هاي ايراني پاساژ گردي است.اما زياد افسردتون نكنم. توي همين راسته دوبار ميتونيد كمي تا قسمتي مست بشيد.يكي يك مغازه گل فروشي است كه گلهاش واقعا به روتون ميخندند انقدر شادا ب و رنگارنگند كه دقيقه ها مي تونيد فقط نگاهشون كنيد و خيالتون هم راحت باشد كه فروشنده مثل يك تله چسبناك دورتون نمي چرخه.ويكي ديگه كه ديگه نمي تونيد همونطوري كه گفتم بشيد، فروشگاه موسيقي بتهون بود.بله بتهون هم پلمپ شد. سالهاست موسيقي در كشور ما پلمپ شده.اين روز ها سهام بسته شدن داغ است.تا بسته شدن بعدي...اما اينم بگم ايا كسي مي تونه ذهن ادمارو اگه خودشون نخواهند ببندند؟خيالتون راحت بازم ميشه مست شد ولو شهرمون پلمپ و توقيف بشه

شرق85

روزي ديگر و دوباره پرده ها را مي كشيم مطمئن باشيد هركه هستيد و هر كجا زندگي مي كنيد اين عادت هميشگي و ناخوداگاه همگي ماست و مي كوشيم از خورشيد به هر نسبتي و به هر سهمي چنگی به دست اوريم.آري چه شاد و چه غمگينيم. اما در حقيقت از هردو نيز باز مانده ايم گويا هريك از ما پيشي گرفته اندو ما باز مانده ايم. چراغ ديگري خاموش شد.ديروزآخرين شرق را به خانه بردم.آخرين شمع را به فراغت خاطر انقدر ميتوانيد نگاهش كنيد تا اخرين سو سو را بزند.اخرين جرقه ها را نيز در كام سرد خويش بريزد. حالا اين شماييد و بستري از موم سرد. اين شماييد و رويايي دگر. شمع اخرين و بهترين روياي سرزمين هاي سردسير است.

از زير اسمانهاي جهان تا زير يك سقف كاذب

طرفدار سرسخت گاندي اين روزها از زير سقف اوين بيرون امدشايد بدون اينكه راهي به زير اسمانهاي جهان داشته باشد.رامين جهانبگلو حرفهاي زيادي زداو سعي كرد خوب جملات را ادا كند امادر يك چيز نمي توانست دخل وتصرفي كند وان چهره برافروخته اش و ميميك عصبي و خارج از حدش بود.همانطور كه مثل يك ترجيع بند تكرار مي شد" ان جا همه چيز در حد خوبي است" اما يك چيز ديگر هم هست انجا يك چيز كم دارد ان هم يك make-up وگريم چهره براي كساني است كه قبل از هر چيز بايد مصاحبه كنند. از اين جهت چهره و سخنان جهانبگلو هارموني نداشت. البته اين يك نكته را كلا همه شنوندگان وبينندگان بهتر است زير چشمي ناديده بگيرند.همه چيز كه با هم جور نمي شود.گاهي ادم حرفهاي قشنگي مي زند اما صورتش دو دو ميزند.
جهانبگلوادم بي تكلف وارامي بود چه اگر غير اين بود لقاي هاروارد و سوربن را نمي بخشيد تا بيايد ان هم نه در دانشگاههاي ايران كه هر از چندي در يك جشنواره دانشجويي يا يك روزنامه حرفهايش ودرسهايش را بگويد.با اين حال مادرش زماني دل پري از بعضي روزنامه ها ان هم پر تيراژ ها داشت.ما ايرانيها در كار جمعي چون خيلي پر طاقتيم با نخبگانمان هم گاهي نمي توانيم كنار بياييم.جشنواره دانشجويي سال83جهانبگلو روي يك صندلي قديمي پشت به تخته سياه مي نشست وبا وجود كسالت، بعد از كلاس هم مدتها با سوالات دانشجويان سر پا مي ماند.همان زمان 2 ساعتي با او مصاحبه كردم امادر عين بي حاشيه بودن مطلب به چاپ نرفت بعد ها فهميدم كه از اين اقا بهتر است چيزي چاپ نشودالبته هنوز ان موقع جهانبگلو كارمند رسمي سيا نشده بود!
خودش بعدها گفت كه ميداند موضوع از كجا اب مي خورد.از قرار معلوم، زماني مدير قبلي همان روزنامه، سرپرست فرهنگسراي ارسباران بوده .جهانبگلو تصميم مي گيرد در حاشيه سخنانش در ان فرهنگسرا فيلمي از تشيع جنازه سارتر پخش كند اما ان رييس اجازه نمي دهد.كه گويا با اين واكنش رامين روبرو مي شود كه" ارزش اين كار را نمي فهمد".و همين، انقدر مي ماند تا در تئوري چرخش مديران كه هميشه و همه جا پيدا مي شوند، بعدا در مقام مدير مسئولي روزنامه ان كينه به بار مي نشيند و كلا هر صحبت يا مصاحبه اي با رامين تحريم ميشود.
نتيجه گيري:
1-مواظب باشيد با هيچ مديري در هيچ مقطعي كل كل نكنيد چون ممكن است از انجايي كه دلش خيلي بزرگ است حرف شما يك گوشهاي بماند و چون مديرها هميشه مديرنديك جايي ضربه شصتش را به شما نشان دهد.
2-هيچ وقت هوس نكنيد زير اسمانهاي جهان برويد چون ممكن است مجبور شويد چند روزي تا چند ماهي زير سقف يك جاي ديگر كه همه درهايش هم بسته است برويد.
3-اگر در هاروارد يا حتا يك كالج خارجي نه چندان مشهور هم درس خوانديدهوس نكنيد مغزتان را به اب و خاكتان بر گردانيد بلكه بهتر است مغزتان را فراري داده و دست از احساسات وطن دوستانه و اين رديف چيزها برداريد.

مهري

با يك نويسنده امريكايي

راستش بعد از اينكه اين كتاب را ( كه الان ميخواهم برايتان بگويم) خواندم كمي اعتماد به نفس پيدا كردم چون فهميدم ادمهاي خنگ و كودن همه جاي دنيا هستند.البته يك چيزي كه در اين كتاب ميگويد اين است كه به ادمهاي كودن نبايد گفت كودن چون خيلي از اين لفظ بدشان مي ايد.تست روانشناسي خوبي هم براي خنگ سنجي خودمان است انهم بدون اينكه لو برويم.
اما شوخي كردم زياد ربطي هم به كودن شناسي ندارد.راستش من يك پسر داييteenager دارم كه درس اصلا نمي خواند اما در عوضش تا بخواهيد كتاب مي خواند.چند روز پيش انجا بودم كه كتاب" ناتور دشت" نوشته سلينجر نويسنده امريكايي را تازه خوانده بود.وقتي نمي برد بخصوص كه نصفيش را در اتو بوس خواندم و گاهي هم نمي شد جلوي خنده ام را بگيرم و بعضي ها نگاهي از سر تعجب بهم مينداختند.اتوبوس روانشناسي جالبي دارد.ادمها يا خيلي اخمو هستند يا يكباره پر هيا هو ميشوند. به ويژه خانمها.البته اگر كسي يك اتوبوس سوار هميشگي باشد فقط به رسيدن فكر ميكند و از راه هم هيچ لذتي نمي برد.لذت در اتوبوس اين هم خودمانيم از ان مقولات بورژوانه است كه براي كلاف شهر تهران بيشتر به يك شوخي مي ماند.
بگذريم، شايد اين تعبيير من باشد ولي نويسنده از زبان يك دانش اموز دبيرستاني"هولدن" مدرنيته را به چالش ميكشد نوعي خواهش پست مدرني البته اگر اسمش را ايده اليست نگذاريم.هولدن توي هيچ مدرسه اي بند نمي شود نه از كند ذهني بلكه از باهوشي.مشكل او فقط مدرسه نيست ادمهاي زرنگ وحتي مدرن دورو برش يا حتي سرگرمي هاي مدرنيته براي او جز دلزدگي ندارد.عشق سينما دارد ولي از سينما متنفر است. ازيكطرف كنايه به هاليود ميزند و از يك طرف هم چون وقتي كسي كارش را خيلي خوب انجام ميدهد به نظر او يك جاي كار ميلنگد. نويسنده گاهي چنان ايده هايش را در قهرمانش باز سازي كرده كه شما دقيقا حس ميكنيد هولدن نقش بيان نظر نويسنده را خيلي خوب بازي ميكند.خوب ما در يك جامعه مدرن زندگي نمي كنيم اما در همين وانفساي مدرن بودن يا نبودن جامعه ايراني مي توانيد به يك همذات پندار دردناك ولي مفرح هم برسيد.هولدن تمام فكرش اين است "اردكهاي سنترال پارك زمستونا كه درياچه يخ ميبند كجا ميرند.درست مثل تهران خودمون راننده هاي تاكسي بهترين هم صحبت در مورد حرفايي هستند كه ظاهرا مهم نيستند.يك جا هم از دهنش ميپره."منظورت چيه از فلسفه؟ همون سكس و اينا رو ميگي ديگه؟"
مي دانيد من فكر ميكنم همه جاي دنيا پر است از ادماي كم هوش ادمايي كه به ظاهر موفقند خيلي زرنگند يا با اتيكتند. گاهي همونطور كه قلمبه فلسفه ميبافند زياد جدي نگيريد ميتونند ركيكتر از ركيكهاي مادرزادي حرف بزنند.در همون زمان كه اخلاق، تبصره وايه ميروند ميتوانندكسي را از حيثيت بندازند .گوشت خوك نخورند امااز پوست و گوشت هيچ ادميزاده اي هم نگذرند.دنيا پر از ادماي عوامه دنيا پر ازسرگرميه ادمهايي كه اخلاق در حد اشك ريختن براي يك سريال تلويزيونه.واي چقدر اينا مهربونند.دنيا پر از جورج مايكله كه خودش عضو اصلي بنياد دارندگان اسلحه تو امريكاست ولي فيلم ضد جنگ ميسازه.يا اروپايي احساساتي كه no war راه به راه اين سالها راه ميندازند اما 8 سال سلاح شيميايي به خورد ما ميدانند.
اما يك فرقي كه بين اين دنياي عوام ما و دنياي عوام مغرب زمين هست اينه كه اونجا بر عوام وغير عوام قانون حكومت ميكند وبعد هم اين كه از شگردهاي تاريخ انسان بوده ابنه كه اين ادمهاي نخبه بودند كه اين قانون را نوشتند پس در نهايت اين ايده افلاطون به بار نشسته حكومت فلاسفه. اين عمق قضيه است .اما جاهايي هم هست كه عوام بر عوام حكم ميرانند.اينجا ست كه حاشيه نشيني نخبگان شروع ميشه.
چقدر حرف زدم .با تكه اي از ناتور دشت نوشته سلينجر تمام ميكنم:
"سقوطي كه من ازش حرف مي زنم و گمونم تو دنبالشي،سقوط خاصيه ،يه سقوط وحشتناك.مردي كه سقوط ميكنه حق نداره به قهقرا رسيدنشو حس كنه يا صداشو بشنوه.همين طور به سقوطش ادامه ميده.همه چي اماده س واسه سقوط كسي كه لحظه اي تو عمرش دنبال چيزي مي گرده كه محيطش نمي تونه بهش بده.واسه همينم از جست وجو دس ميكشه.حتا قبل از اين كه بتونه شروع كنه دس ميكشه.متوجه ميشي؟"
و يك چيز ديگري كه اميدوارم خوب شير فهم پسر دايي من شده باشه اين تكه كه:
"تو تنها كسي نيستي كه از رفتار ادما حيرون ووحشت زده س.اما چيزي كه تحصيلات به ادم ميده اينه كه اندازه ي ذهن ادمو نشون ميده تا چه حدي كارايي داره وتا چه حدي نه.ادم ياد ميگيره ذهنشو اندازه بگيره ولباس ذهنشو بدوزه

روز اول

۴سال پیش بر نخستین برگ کتابی نوشتم"پس از یکدوره پریشانی پیاده روی کردم وحکمت شادان نیچه را خریدم" و شگفتا انکه شگرد انسان و تاریخش تکرار است و شگفتتر انکه از دل هر تاریکی با چراغی و از هر شراشیبی با پروازی دوباره می آید.
پس از مدتهای دراز خو گرفتن به جوهری کردن سر برگهای روزنامه و اینک روزهای دم کرده بیکاری،ورود به دنیای مجازی به این سبک را به فال نیک می گیرم.هر چند که تبحر در چنین فضای پر نوسانی از زندگی ـکه ماداریم کار هر ابر انسانی نیست.امروز برای امروز است و فردا مشت بسته ای که دیگرانش می گشایند.و در مورد آیه سردر این خانه،کپی رایت آن به زبان گزنده اما شیرین کسی بر میگردد که زمانی همسفره حکمت باستانی ایرانیان بوده است آن هنگام که عصاره نگاه فلسفی خود را از زبان و ملهم از پیامبر دریاچه ارمیه نگاشت.
"انکس که خندیدن نمی داند بهتر آنکه این کتاب را نخواند"این اولین چیزی است نیچه درمقذمه حکمت شادان مینویسد و همانجا و تا انجا که بیاد دارم امده که نیچه گرایش زیادی به سرزمینهای جنوبی و افتابی اروپا ذاشته و به قول مترجم ابن اثر را تحت تاثیر زندگی خوشباشانه وسماع معنوی و آن والایش سرمست کننده صوفیان اسلامی دانسته اند که به گمانم خود آنها تا حد زیادی نیز متاثر از روحیه شادو آزادانه بدوی مردمان شمال افریقا بوده اند.
از این پس در این مورد بیشتر خواهم نوشت از پیرنگ گسترده فرهنگ مذهب سیاست واقتصاد که در پس شادمانیست و البته این تنها گفتنی نیست چه که تراژدی وکمدی دو روی یک سکه اند.
از سبک اغازین نگارشم نیز ناامید نشوید کم کم یخهای فاصله اب خواهد شد هر چند که هر بلگری سبکی برای نگارش و ماندن دارد و من از اغاز بنا را هر چند بر انعطاف، اما به گونه داشته ها و روش خود گذاشتم.
تا ضیافتی دیگر..